THE GREATEST GUIDE TO داستان های واقعی

The Greatest Guide To داستان های واقعی

The Greatest Guide To داستان های واقعی

Blog Article

۱۳ نوامبر بود که این جوان ۲۳ ساله حوالی ساعت ۳:۱۵ بامداد از خواب بیدار شد. دفیو به طور سیستماتیک به هر یک از چهار خواهر و برادر خود (یکی در سن ۹ سالگی) یک‌بار و به هر دو والدینش دو بار شلیک کرد؛ سپس به باری در آن نزدیکی فرار کرد و ادعا نمود که یک اوباش محلی خانواده‌اش را به قتل رسانده است.

دقایقی بعد پسر بزرگسال خانواده به کافه‌ای در نزدیکی خانه‌شان می‌رود و فریاد می‌زند که تمام اعضای خانواده‌اش به دست ارواح خبیث سرگردان کشته شده‌اند. بعد از صحبت‌های غیرقابل‌باور پسر خانواده، علاوه بر پلیس، پای عکاس‌ها و خبرنگارها هم به آمیتی ویل باز می‌شود و تصاویر دلخراش و گزارش‌های هولناکی از این خانه به روزنامه‌ها و برنامه‌های تلویزیونی مخابره می‌شود. 

زمانی که به راه ورودی جاده متروکه رسیدند، ناگهان آدریان متوجه شد خانمی سفیدپوش وسط جاده راه می‌رود. پشت آن خانم به آن‌ها بود و در نتیجه فقط مو‌های بلندش به چشم می‌خورد. آدریان از سرعت ماشین کاست تا بتواند چهره آن خانم را ببیند. از لئو خواست که نگاهی به آن خانم بیندازد و وقتی متوجه شد که لئو هم می‌تواند آن زن را ببیند، خیالش تا حدی راحت شد.
داستان
تو بـه چه دلیل هرروز همین روضه را می‌خوانی و همان ناسزا را تکرار می کني؟

شبی پدری همراه دخترش، در جاده‌ای کم تردد در بیرون شهر رانندگی می‌کرد. آن‌ها کل روز را نزد مادر دخترک که در بیمارستان بستری بود سپری کرده بودند و شب هنگام در حال برگشت به خانه بودند. دختر در حالی که به صدای ضربات قطره‌های باران روی سقف ماشین گوش می‌کرد، خواب چشمانش را سنگین و شروع به چرت زدن کرد.

او که متقاعد شده بود که هوای کوه راکی او را از بیماری درمان می‌کند، در سال ۱۹۰۷ تصمیم گرفت یک هتل مجلل در آن‌جا بسازد.

قلبش دیوانه‌وار در سینه می‌کوبید و به سختی می‌کوشید نفس بکشد. چهره‌ی پدرش حالت وحشت‌زدگی را هنوز در خود نگه داشته بود. دهانش باز، مردمک چشمانش به سمت بالا چرخیده و فقط سفیدی چشمانش معلوم بود.

کتاب به تاریکی خواهم رفت کار تحقیقاتی یک ژورنالیست زن به نام میشل مک نامارا بر پرونده‌ی قاتل گلدن استیت است.

در برخی موارد به‌سادگی کلید تابوت را در جیب متوفی می‌گذاشتند. اما تابوت‌های زنگوله‌دار از رایج‌ترین انواع تابوت‌های ایمن بودند. بنا به ادعای برخی منابع، اصطلاح نجات با زنگ از همین تابوت‌های ترسناک ریشه گرفته است. با این‌‌ حال، مشخص نیست تابوت‌های ایمن تا چه حدی مفید بودند و اصلاً چند نفر به این وسیله نجات پیدا کردند.

اکنون، ۱۲۲ سال بعد، یک نشانگر در مسیر ۶۰ به رهگذران یادآوری می‌کند که روح گرین بریر به محکوم کردن مردی که او را کشته بود کمک کرد. هرگز موردی مشابه آن وجود نداشته است.

معلم یک کودکستان بـه بچه‌هاي‌‌‌ کلاس گفت کـه میـــخواهد با ان‌ها بازی کند. او بـه ان‌ها گفت کـه فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکی بردارند و درون ان بـه تعداد آدم‌هایی کـه از آن‌ها بدشان می‌آید، سیب‌زمینی بریزند و با خود بـه کودکستان بیاورند.

او تاجری ثروتمند و آمریکایی است که تهدید به قتل شده و این موضوع را با پوآرو مشهور در میان می‌گذارد. به این شکل پای او با درخواست مستقیم مقتول کمی پیش از به قتل رسیدن به ماجرایی نفس‌گیر و پرکشش باز می‌شود. 

وقتی دختر بچه با عروسک بازی می کرد، براش سوال شد که چرا این عروسک سه انگشت خودشو بالا نگه داشته.

در این صورت بسادگی نمیتوان توضیحی ارائه داد. مگر اینکه بگوییم

Report this page